از خویشاوندی خود سخن گفت ، از کودکی اش که در دامان او پرورش یافته بود از سابقه مسلمانی خود، از نبردهایی که در رکابش شمشیر زده بود..
وقتی همه را گفت، نوبت حرف اصلی رسید
این یکی از حساس ترین و لطیف ترین لحظات شیرین زندگی اش بود ..
سرش را بلند کرد و گفت :
ای رسول خدا فاطمه را همسر من قرار می دهی؟
گوئی همه عرش منتظر این لحظه بودند .. توجه ملکوتیان به این سخن علی جلب شد ، انگار به جز از گوش دادن به کلام علی و جواب رسول خدا کاری نداشتند..
بعد از یک لحظه سکوت فرمود: پیش از تو نیز کسان دیگری چنین درخواستی کرده بودند اما بعد از اینکه با فاطمه درمیان گذاشتم در چهره اش آثار نارضایتی را مشاهده کردم .. قدری تامل کن تا برگردم.
ولوله ای بین ملائک در گرفته بود همه خوشحال بودند و دستان خود را به دعا بلند کرده بودند..
اینک نفس ها در سینه حبس است.. خداوند می نگرد.. جبریل می نگرد میکائیل می نگرد.. مریم از ذوق انگشت به دهان مانده است.. آسیه اشک می ریزد..
پدر وارد شد و از فضائل علی گفت همانها که فاطمه به خوبی از آن آگاه بود. سپس فرمود : من از پروردگارم برای همسری تو بهترین و محبوب ترین مخلوق را خواسته ام.. حال علی این درخواست را داده است..
پدر منتظر پاسخ فاطمه است اما بیش از آنکه رسول خدا منتظر باشد شوق و بی تابی در بین ملائکه موج می زند و عرشیان آمده اند تا این لحظه پر از عشق و نور را ثبت کنند .. همه از هم سبقت می گیرند تا اولین کسانی باشند که پاسخ فاطمه را می شنوند..
فاطمه .. در پوست خود نمی گنجد و می داند که غیر از علی کسی محبوب تر پیش خدا نیست اما حیاء و عفتش مانع از اظهار رضایتش می شود و شادی وصف ناپذیر وجودش را در پس سکوت مخفی می کند..
این بار رسول خدا بود که آثار رضایت را در چهره پر از شرم و حیا فاطمه می خواند..
فریاد تکبیر رسول خدا بلند شد ... الله اکبر الله اکبر
وهر آنچه در آسمانها و زمین بود تکبیر گفتند و هلهله ای آغاز شد.. اکنون نه تنها آسیه و مریم که جبریل امین نیز اشک شوق می ریزند..
سپس فرمود سکوت او نشانه رضایت است
جبریل امین نازل شد؛ ای محمد او را به همسری علی در بیاور که خداوند او را برای علی و علی را برای او پسندیده است..
آنگاه دست علی و فاطمه در دست هم گذاشته شد..
و شاید خدا هم اشک رضایت می ریخت..
و نوای ماشاء الله لا حول و لاقوه الا بالله بودکه بین زمین و آسمان شنیده می شد..